تا بر خیال روشن تو دست، می زنم
در آینه برای خودم دست، می زنم
دلگرمی حضور تو بهتر ز هر گلی ست
وقتی تورا به جان و دلم بست می زنم
وقتی که در هوای دلم راه می روی
سازی چه خوش نوا ز دل مست می زنم
من می دوم تمام خودم را به یاد تو
وقتی که دل به کوچه ی بن بست می زنم
گفتم که بت پرست شدم دین من تویی
آتش به هر چه غیر خدا هست ، می زنم
آن قدر دل خوشم به دلم رخنه کرده ای
جان خودم به جان تو پیوست، می زنم
معصومه سعید