«تبرئه»
کاش جز تو هیچکس تنها نبود
درد و ماتم در دلِ تن ها نبود
کاش لیلی هم به مجنون می رسید
یوسف کنعان اسیر چاه در صحرا نبود
کاش عاشق ها مجنون می شدند
وامقی بود، عاشقِ عذرا، نبود
سهمِ آدم، گرچه حوا شد، ولی
باعث هر لن ترانی، هیچوقت، حوا، نبود
کرد عصیان آدم، اما گندمی، یک جو، نخورد
سیبِ حوا گاز زد، پیدا، نبود؟
کاش، فراوانیِ نان و آب بود
تا کسی دلواپسِ، فردا نبود
کاش تا هر سفره ای پر نان شود
یا کسی شرمنده، چون بابا نبود
مسعود کریمی